به یاد پدرپدر یعنی کوهی برای اتکاپدر یعنی سدی برای اعتمادپدر یعنی ثروتی برای اقتدارپدر یعنی قدرتی برای افتخارجوان مو فرفری آنقدر ثروت پدری داشت که نیازی به دویدن در زمینهای خاکی، پوشیدن کتونی میخی و لگد زدن به توپهای سنگین آن زمان را نداشته باشد. پدر در گوشش نجوا میکرد به جای ساک برداشتن، رفتن سر زمین و زیر توپ زدن، کیف سامسونت دست بگیرد، روانه دانشگاه شود و عصرها هم به حساب و کتاب گاراژ پدری برسد ولی منصور جوان گوشش به این حرفها بدهکار نبود و جادوی توپ گرد تمام وجودش را مسحور کرده بود.از همان روزهایی که فیلم بازیهای جام جهانی 1966 را با بلیتهای یک ریالی در سینماهای تهران دیده و دلبری اوزه بیو و قهرمانی انگلیس، او را مقابل پرده نقرهای مسخ کرد، فهمید آیندهاش نه در دانشگاه است و نه در حجره پدر بلکه هر چه هست باید آن را در مستطیل سبز پیدا کند.در فروردین سال 49 وقتی بچههای تاج از هتل امیر بیرون میآمدند تا به امجدیه بروند، منصور هم یکی از ستارگان آبی بود. ستارگانی که ساعاتی بعد در آسمان درخشیدند و فاتح جام باشگاههای آسیا شدند. حالا پسرک مو فرفری تحفهای ارزشمند برای پدرش داشت تا دیگر او را بابت دویدن دنبال توپ سرزنش نکند. در همان زمان بود که دلش دو تکه شد. یک تکه پیراهن آبی و تکه دیگر، بانویی که از قضا او هم در همان باشگاه تاج ورزش میکرد. در اواسط دهه 50، منصور و فریده پیمان بستند تا همیشه کنار هم بمانند و الحق هم که تا آخر قصه از کنار هم تکان نخوردند.منصور که حالا متأهل شده و مدیریت یک خانواده دو نفره را برعهده گرفته بود، هرگز نتوانست عشق ابدی خود را از عشق زمینیاش جدا کند و به همین خاطر وقتی پزشکان گفتند به خاطر مصدومیت نمیتواند فوتبالش را ادامه دهد، به جای توپ، سوت دست گرفت و فاصلهاش با همبازیان خود را چند متر بیشتر کرد تا از این به بعد در لباس مربی لب خط بیاید و به عنوان دستیار رایکوف فقید، همچنان استقلالی بماند. حکایتی که با جگیج هم تکرار شد. منصور هر روز برای سرمربیگری استقلال پختهتر میشد اما تاریخ برایش سرنوشتی عجیب و غریب در استقلال رقم زده بود.حال و هوای انقلاب در سال 57 به کوچه ورزش هم رسید و این مقوله را نیز مانند تمام مقولههای دیگر در نوردید اما منصور قصه ما عاشقتر از آن بود که هر روز از کنار درب باشگاه بگذرد و آنها مهر و موم شده ببیند به همین خاطر در سال 58 مقابل مقامات وقت سازمان تربیت بدنی سینه ستبر کرد، ایستاد و تاج را از آنها گرفت تا باشگاهی که حالا به یک تیم بدل شده بود با اسم زیبایی که خود او همراه با عنایتالله آتشی برایش انتخاب کرده بودند ، دوباره متولد شود. این بار با نام زیبای استقلال و البته همچنان با همان پیراهن خوشرنگ آبی.سالها گذشت و پورحیدری که حالا واقعاً منصورخان شده بود، با استقلال بزرگ و بزرگتر شد. قهرمانی در اولین لیگ باشگاهی بعد از انقلاب راه را برای حضور در جام باشگاههای آسیا هموار کرد تا در هفتم مردادماه سال 1370، پسران آبی در بنگلادش برای دومین و تا امروز آخرین بار قهرمان آسیا شوند. پورحیدری پس از 21 سال دوباره و این بار در کسوت سرمربی جام باشگاههای آسیا را بالای سر خود برد.دهه 70 برای منصور پورحیدری، سالهای بیقراری بود. از پاییز 75 که به شکلی نامناسب کنارش گذاشتند تا زمستان سال 78 که برای بهاری کردن باغچه سرمازده استقلال، شرایط بسیار خوب خود در تیم ملی را رها کرد و برای رساندن این تیم به ساحل آرامش، دل به دریای طوفانی زد اما افسوس که در بهار سال 81 دستمزدش را به بدترین شکل ممکن دادند. استقلال در آخرین بازی اولین دوره لیگ برتر، در مرداب انزلی غرق شدند تا کاپ قهرمانی به اردوی رقیب برود. کشتی استقلال در حالی به گل نشسته که خیلیها هنوز هم معتقدند برخی در بازی مقابل ملوان ناخلفی کرده و کف کشتی را سوراخ کردند تا ناخدای دلسوز را غرق کنند.بهرغم این لطمه بزرگ اما منصورخان استقلال را رها نکرد تا نشان دهد ناخلفی فرزندان، پدر را دلخور میکند اما هرگز دل به نفرین به آنها نمیدهد. او مدیر فنی شد و ایستاد تا همچنان در بزنگاههای تاریخی کمک حال آبیها شود اما در پاییز سال 94 آن بیماری لعنتی چهره کریه خود را نشان داد. همه چیز خبر میداد که حادثهای تلخ در انتظار است و متأسفانه وقوع آن، زودتر از حد تصور. منصورخان بیمار شده بود و راه رفتن برایش دشوار اما با این وجود هر روز و هنوز عصا زنان سر تمرین میآمد. قرارش کنار چمن بود و هدفش ملاقات با معشوق. باید میآمد و دلبری دلبر را نظاره میکرد تا حالش بهتر شود ولی در نیمه آبان سال 95 خبری رسانهای شد که هیچکس دوست نداشت برای اولین بار راوی آن باشد.«پدر استقلال آسمانی شد»هنوز هم در بازیها و روی سکوها، تماشاگران استقلال نامش را فریاد میزنند و آقای پدر همچنان دلتنگ فرزندانش است. چه آنهایی که دست همسرش سپرده و چه آنهایی که هر هفته با پیراهن آبی در مستطیل سبز حاضر میشوند. منصورخان پدر استقلال بوده و هست. او هنوز هم از آن بالا به تماشای فرزندانش مینشیند و با پیروزی پسران آبی در آسمان اشک شوق میریزد همچون همه پدرانی که با شنیدن خبر موفقیت بچههایشان، همچون دوران بچگی قند در دلشان آب میشود.به یاد پدر همیشگی استقلال.مهدی همدانی